دراز میکشم رو تخت ، له تر از اونیم که پاشم برم به مهمونمون سلام کنم . چشام از کم خوابی درد می‌کنه . این هفته وحشتناک فشرده بود . حالت تهوع میگیرم از این همه خستگی . این هفته بارونای خوبی اومد . مسافت خونه تا دانشگاه خیلی سرسبز شده . بوی ِِ زندگی میدن خیابونا . کیف میکنم نگاه میکنم که از هرجا یه چمنی یه سبزیی رشد کرده . قبلاً از بارون و نم خوشم نمیومد اما الان اینطور نیست نظرم تغییر کرده مثه خیلی چیزا که تغییر کرده . این هفته یا هفته های قبل یاد گرفتم با هرکس مثه خودش رفتار کنم . اجباری نیست همیشه مهربونم و آروم باشم . اجباری نیست حسای واقعیم رو تو دلم نگه دارم . می‌دونی هیچ اجباری نیست دیگه نیست . دوستم یه حرف خوبی زد گفت کسی که پشت سرت حرف میزنه جاش همون پشت سرته . یعنی اونقدر ترسوعه که بیاد جلو روت بگه . چقدر پراکنده می‌نویسم چقد همه چیز تو مغزم راه میره . چقد دوست دارم بنویسم تا حجم شلوغی ذهنم کم شه . دوستم گفت که تو عاشق نشدی ، کسی رو برای دوست داشتن پیدا نکردی !! ( این سوال عجیبش بخاطر جو وحشتناک دورو برمونه ) گفتم پیدا کردنی نیست ، ترجیح میدم کسی پیدام کنه تا اینکه پیداش کنم . یقین دارم کلیشه نیست حرفم .حوصله ندارم یه آدم عاشق باشم ، نمیتونم مثه خیلیا برم تو دنیا و دنبال آدمی بگردم تا عاشقش بشم و یاد این جمله افتادم آدمای  خوشبخت اونایین که عشق به موقع بیاد سراغشون . 


مشخصات

آخرین جستجو ها